یوزپلنگان دشتهای وحشی

درمورد ماده ببرهای گمنام ایرانی

یوزپلنگان دشتهای وحشی

درمورد ماده ببرهای گمنام ایرانی

خاطرات یک دختر افغانی

سنگفرشهای کوچه های دور و نزدیک در طپش گامهایم به یادبود خاطراتی بدل میشدند که من آن کوچولو را بار برداشتم در واپسین لحظات نفس های درهم تنیده دو تن عرق زده و هیجان آلود . یادم نبود که روزی قرار هست که تو به من بگویی : چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ من چه گناهی داشتم که اینقدر خودخواهی در آرزویت بود که من را به دنیا مبتلا کنی ؟ نمیدانم عزیزم روزی این را به من خواهی گفت؟ من را بازخواست خواهی کرد؟ شاید باور نخواهی کرد که تو را اینجا در آنسیر درست پشت قبرستان سگها متبلور کردم تا آخرین پل بازگشت به سرزمینم را درهم شکنم . کوچولوی من تابوی یک دختر افغانی بودن رو درهم شکستم . تابوی یک سرسیاه وقیح که اگر در کابل بودم حتما سنگسار میشدم چرا که من به اصطلاح مسلمان هیچ گاه نمیتوانم با یک مسیحی ازدواج کنم . فرزندم این هم بهانه هست ، چه بگویم از سرزمین مادریت که قرنهاست در دوران قرون وسطا به سر میبردو هنوز زن یک حیوان هست مثل شتر و گاو . یک حیوان است حتی بی ارزشتر از این سگها و گربه ها که در آنسیر در کنار پاریس آرمیده اند .میدانی در هنگامی که از افغانستان فرار کردیم و به ایران رسیدیم من اولین بار بود که خیلی چیزها دیدم و بادنیای رویاها ارتباط برقرار کردم . بعد از آن که تونستم با فروش جواهراتی که از مادر برجای مانده روی میدان مین که حتی استخوانهایش هم برزمین نماند پولی گیر بیارم از ایران هم گسستم و به فرانسه آمدم . کوچولوی من میدانی که من حتی تاحالا یک توالت فرنگی ندیده بودم؟ باورت میشه که هنوز از سوار شدن در آسانسورها وحشت دارم و پله برقی را به سان چرخ گوشت میبینم ؟ این حق من نبود ، نه حق من و نه حق هیچ افغانی دیگر که تا این حد در بلاهت و پلشتی به سر برد . شش ماه طول کشید که من تونستم تازه چیزهای خیلی ابتدایی این سرزمین را بیاموزم مثل استفاده از توالت فرنگی . اینها را باور نخواهی کرد . میدانم . بعد در دوره دبیرستان ثبت نام کردم چون در کشور من زن حق درس خواندن نداشت . شبانه روز مثل یک گاو توربو شارژ کار کردم و درس خواندم تا روزی که به من گفتند تو بورسیه سوربن شدی . میدونی باورم نمیشد و اونجا اولین بار بود که بعد از ۴ سال واقعا خندیدم . همکلاسیهام با شادی و نفرت من را به یک بار بردند و اولین لیوان مشروب را به حلقم ریختند . اونشب اولین بار بود که رقصیدم و خیلی اولین بارهای دیگه . فرزندم دیگه برای امشب کافیست . حالا وقت زیاد است تا به تو بگویم بر من چه گذشت . هر شب به تو میگویم . هر شب . قول میدهم کوچولو.

این هم یک جور شه

سلام

این شروع رو میذارم به حساب دوست

دوست یعنی که خیلی بامرامه

یک کرگدن واقعی

خوب خواستم اولش اینجوری باشم . اما بیخیال . به یک زن وبلاگ نویس که من هستم یعنی قراره که باشم خوش آمد بگید بیتربیتها

و اما برای شروع

هشیاریت را چه کرده ای در شبی که خفاشها ماه را دور دیده اند و به سور تو نشسته اند .به خاکسار کدئین تن دادی؟ یا جامی می؟وقتی که در آیینه مینگریستم . چشمانم را دزدیده بودی تا در بزرگراه گمشده به خاطر نسپارم که کدام زندان را به پاس غربت دستهایم برایم حجله میبندی؟مرا تدبیری نیست که از جان تو بگریزم . مرا نشناخته ای؟ به قیمت میبری یا دشنه را در پشتت بنشانم؟پشت اولین ایست بازرسی طاعون بازیگوشانه میچمدو مجوز گذرگاهی دورانمان تنها کاغذ های کثیف اسکناسهاییست که ما را به تباهی میکشاند. باید در روزنامه آگهی کنم که که من عالیجناب طاعون را با اسکناسهای تاخورده در صف ایست بازرسی دیده ام.