-
سلامی دوباره
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 22:17
مرسی برای همه لطفتان.سپاس. من خوبم.رمدیوس هم خوبه. حسابی مشغول هستم گرچه در حال حاضر تمام انرژی خودم را برای رمدیوس گذاشتم.تا این یک ماهی که پا به این جهان گذاشته احساس غربت نکند اما به یاد شما بودم و هستم و خواهم بود. همه شمما را میبوسم و بدرود.
-
من به میلان رسیدم .
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 19:02
دوستان تا دو سه روز دیگه دوباره شروع میکنم . فعلا شدیدا باید استراحت کنم تا خستگی سفر از تن من و رمدیوس در بره . دکتر قدغن کرده که من پشت کامپیوتر بشینم تا اطلاع ثانوی . اما خوب دلم براتون تنگیده . یک سر کوچولو زدم و دوستتون دارم . فعلا بدرود.
-
و اما رمدیوس خوشگله
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 13:53
برای شناختن رمدیوس به کتاب صدسال تنهایی مراجعه فرمایید اثری زیبا و جادویی که هر کسی رو محو زیبایی ، اقتدار توام با اندوه مینماید . از آثار برجسته گابریل گارسیا مارکز
-
اسم بچه من !!!
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 01:24
دوستان مهمونم اومده و من دارم ازش پذیرایی می کنم . دیگه یک کم شوهر داری هم بدک نیست وقتی که اینقدر از هم دوریم به هم که رسیدیم مثل روز اول عاشق بودنمون گل کردو از این حرفها . یادم رفته که تو افغانستان هم زن و شوهر های عاشق باهم بازی میکردن یا نه !!! خوب بگذریم . یک خبر دیگه اینکه ماه دیگه در میلان خواهیم بود. خوب و...
-
گذشتن
جمعه 8 تیرماه سال 1386 19:21
آقایان ، به ساحت مقدس خدا توهین نکنید. دیگر لازم نیست من به سلامت از وادی معجزه رد شدم و شما در شب نشینی روشنفکرانه کلاه فرنگی های فلسفه همچنان در شک وجودخویشتان باقی مانده اید.
-
تنها همین را میگویم
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1386 02:03
تنها همین را میگویم پنداری ژرفای وجودم را به رهگذری میفروشم من که سرشار از حوادث از سرزمین اندوه می آیم در پای مجسمه بودا خدایانی را دیده ام که شرمسار آفرینش انسان بودند انسان های که گل و خمپاره با یک دست هدیه میکنند
-
هنوز خوابیدی؟
دوشنبه 4 تیرماه سال 1386 19:02
کوچولو ! هی خوابیدی؟ بسه بابا لنگ ظهره . چقدر میخوابی؟ خوب تعطیل باشه . این چه ربطی داره ؟تازه تنبلیت رو که جبران نمیکنه ! که هیچ ، بلکه جرمت رو هم بیشتر میکنه . ببین تو الان باید میرفتی بیرون، با دوستات گشتی میزدی ، چه میدونم پارکی ، استخری ، زمین تنیسی ، راستی اون پسره که همکلاسیت هست ! اسمش چی بود؟ مگه قرار نبود...
-
خاطرات دخترک افغان
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 17:15
سلام کوچولو دوباره وقتم خالی شد تا بیام برات حرف بزنم . امروز حسابی شیطونی میکردی ها . یادت باشه به موقع حسابت رو میرسم . معلوم بود که حوصلت سر رفته و میخوای زودتر بیای بیرون . ای فضول خانم . این لگد ها چی بود که میزدی تو شکم من؟ یک زنگی زدم به بابات که بهش بگم دخترت امروز سر کلاس اصلا نگذاشت بفهمم که چی درس میدم ....
-
خاطرات دخترک افغان
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 00:32
سلام کوچولو امروز باهم رفتیم پیش یکی از پزشکان خود دانشگاه ، یک مرد جوان الجزایری . گفتم که میخوام تو رو ببینه.تاخیالم راحت باشه که تو سالمی و این همه دربدری که من کشیده بودم به تو ضربه ای نزنه . بعد از این که من و تو رو معاینه کرد بهم گفت تبریک میگم آرتمیس . شما یک دختر دارید و به نظر کاملا سالم میاد . خندیدم و به...
-
خاطرات یک دختر افغانی
شنبه 2 تیرماه سال 1386 02:19
سنگفرشهای کوچه های دور و نزدیک در طپش گامهایم به یادبود خاطراتی بدل میشدند که من آن کوچولو را بار برداشتم در واپسین لحظات نفس های درهم تنیده دو تن عرق زده و هیجان آلود . یادم نبود که روزی قرار هست که تو به من بگویی : چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ من چه گناهی داشتم که اینقدر خودخواهی در آرزویت بود که من را به دنیا مبتلا کنی ؟ نمیدانم...
-
این هم یک جور شه
جمعه 1 تیرماه سال 1386 06:59
سلام این شروع رو میذارم به حساب دوست دوست یعنی که خیلی بامرامه یک کرگدن واقعی خوب خواستم اولش اینجوری باشم . اما بیخیال . به یک زن وبلاگ نویس که من هستم یعنی قراره که باشم خوش آمد بگید بیتربیتها و اما برای شروع هشیاریت را چه کرده ای در شبی که خفاشها ماه را دور دیده اند و به سور تو نشسته اند .به خاکسار کدئین تن دادی؟...